سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال

یک مقام بلندپایه عربی ادعا کرد که جزئیاتی جدید از دیدار «احمد داود اوغلو» وزیر خارجه ترکیه با «بشار اسد» رئیس‌جمهوری سوریه فاش کرده است که دو ماه پیش در دمشق برگزار شد. 
این مسئول عربی تصریح کرد که بشار اسد با سخنان خود که در عین خون‌سردی بیان شد، هیئت ترکیه‌ای را غافل‌گیر کرد زیرا پیام اوغلو مجموعی از توافق‌های عربستان سعودی، آمریکا و ترکیه بود مبنی بر اینکه ممکن است آنچه در لیبی روی داد و ناتو حمله کرد، برای سوریه نیز روی بدهد. 


بشار اسد با خون‌سردی به اوغلو گفت: به نظر شما به عنوان یک دیپلمات، قدرت‌های بین‌المللی که دشمنی‌شان با سوریه آشکار است، چرا تجربه خود در لیبی را در سوریه تکرار نمی‌کنند که داود اوغلو پاسخی نمی‌دهد ولی اعلام می‌کند که «آیا اطلاعات و مطالبی هست که من به عنوان حامل پیام امت ترکیه از آن بی‌خبرم؟» که اسد در ادامه گفت: قدرت‌های بزرگ خیلی خوب می‌دانند که اگر به هر دلیلی اولین موشک به دمشق اصابت کند، شش ساعت بعد خاورمیانه به آتش کشیده شده و آشوب و آتش در نزدیک حوزه‌های نفتی خلیج [فارس] ایجاد شده است و می‌توانم تنگه‌های آبی جهانی را ببندم... فکر نکن مبالغه می‌کنم. تصمیم‌گیرندگان در کشورت و در کشورهای دیگر می‌دانند که می‌گویم و عمل می‌کنم یا فقط حرفش را می‌زنم. 
النخیل افزود: در مقابل حیرت و دستپاچگی که در چهره وزیر خارجه ترکیه نمایان شد، اسد ادامه داد: آمریکا بخوبی می‌داند که چطور برای سرنگونی صدام کمکش کردیم چون ما او را نمی‌خواستیم و دولت‌های آمریکایی می‌دانند که علت گرفتاری‌شان در عراق سوریه است و ما در عراق فقط با آمریکا شوخی می‌کنیم و اگر [زمانی] بخواهیم هزاران نفر از نظامیانش را بکشیم، قطعاً این کار را می‌کنیم و تردیدی به خود راه نمی‌دهیم ولی سیاست سوریه از گذشته این بوده است که همه برگ‌های خود را رو نکند. 


بنا بر این گزارش، این مسئول عربی افزود که داود اوغلو در این هنگام اجازه خواست که به کشورش بازگردد زیرا چیزی از سخنان اسد را نفهمیده است ولی از اسد سوال کرد که «آیا دوست دارید که پیامی معین به آنکارا منتقل کنم؟» که اسد در پاسخ گفت: پیامی که برای من آوردی پیام آنکارا نبود بلکه از کشورهای مختلف بود و از شما می‌خواهم که پیام مرا عیناً منتقل کنید. 
بنا بر این گزارش، اسد پس از سکوت داود اوغلو گفت: اگر هر اقدام دیوانه‌واری علیه دمشق انجام شود من کلاً شش ساعت بیشتر نیاز ندارم که صدها موشک به بلندی جولان منتقل کنم و آن را به تل‌آویو شلیک کنم. در عین حال از حزب‌الله نیز خواهم خواست تا آتشی بر سر اسرائیل بریزد که دستگاه‌های اطلاعاتی آن را پیش‌بینی نکرده‌اند. 
اسد افزود: همه این اتفاقات در سه ساعت روی خواهد داد اما در سه ساعت دوم، ایران ناوهای آمریکا را که در خلیج است خواهد زد و در عین حال اهداف متعلق به آمریکا و اروپا در جهان هدف گرفته خواهند شد. 
النخیل اعلام کرد که پس از این سخنان اسد، داود اوغلو سخنی نگفت و با رئیس‌جمهوری سوریه خداحافظی کرد و پس از انتقال این پیام به آنکارا، عبدالله گل رئیس‌جمهوری ترکیه یک روز بعد با سفر به عربستان، این پیام را به سران سعودی منتقل کرد و در طرف دیگر یک مقام اطلاعاتی ترکیه این پیام را به واشنگتن منتقل کرد


زمانی که محمود احمدی نژاد ،‌کاندیدای ریاست جمهوری شد ، ستاد انتخاباتی او برای معرفی این کاندیدای گمنام که تا قبل از شهرداری اش در تهران ،‌کمتر کسی اسمش را شنیده بود ،‌ از یک نام بزرگ و ملی استفاده کرد:‌" شهید رجایی"‌ ... و بدین سان احمدی نژاد در تبلغات رسمی ،‌ رجایی زمانه و رجایی دوم معرفی شد!اینک اما 6 سال از آن روزها می گذرد و روز به روز عیان تر می شود که رجایی در همان 8 شهریور 60 به شهادت رسید و هرگز در 4 تیر 84 در قالب احمدی نژاد ظهور نکرد.

این روزها ،‌ سفر محمود احمدی نژاد ،‌رئیس جمهور ،‌به سازمان ملل در کانون توجه افکار عمومی ایران قرار گرفته است و آنچه به شدت مطرح است این که چرا رئیس جمهور در این سفر با هیاتی که طبق خبرهای منتشره 100 نفره بوده است به نیویورک رفته و بدتر از همه این که تعدادی از فامیل های خود و اعضای کابینه مانند خانواده های مشایی و بقایی و ... را نیز با هزینه بیت المال به این سفر کاری برده است؟! مگر سفر سازمان ملل جای پسر و عروس و مادر زن آقازاده معزز و ... است و مگر مردم ایران چه تعهدی نسبت به این خاندان دارند که باید هزینه سفر آنان به نیویورک را نیز بپردازند؟!
با این مقدمه بد نیست سری هم به تاریخ انقلاب بزنیم و ببینیم که شهید محمد علی رجایی هنگام سفر به نیویورک چند نفر همراه با خود برد و اساساً‌ از اعضای خانواده خود و رفقا ، افرادی مانند و پسر و عروس و داماد و ... را هم با خود برد یا نه؟!
برای پاسخ به این سوال که جواب آن می تواند مقایسه تاریخی جالبی بین رجایی و احمدی نژاد باشد به کتاب "فرزند ملت در آیینه انقلاب اسلامی" که در بهمن 1361 منتشر شده است مراجعه می کنیم و صفحه مربوط به سفر رجایی به نیویورک را می خوانیم:
« پس از طرح مسأله جنگ ایران و عراق در سازمان ملل و ضرورت شرکت نماینده ایران در جلسات آن سازمان، آقای رجایی نخست وزیر، تصمیم گرفتند شخصا به شورای امنیت رفته، نقطه نظرهای دولت ایران را بیان نمایند.
ایشان که از چند روز قبل در جبهه جنگ حضور داشتند، عصر روز پنجشنبه بیست و پنجم مهر ماه 59 از مناطق جنگی با هواپیما وارد فرودگاه مهرآباد شدند و پس از انجام مصاحبه مطبوعاتی در فرودگاه ، در رأس هیأتی مرکب از برادران: بهزاد نبوی وزیر مشاور در امور اجرایی، گودرز افتخار عضو شورای نگهبان، یک نفر از وزارت امور خارجه، 3 نفر از دفتر نخست وزیر و چهار نفر خبرنگار و فیلم‌بردار از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و خبرگزاری پارس ، عازم نیویورک شده پس از 13 ساعت پرواز، در ساعت هشت صبح جمعه به وقت تهران (نیم ساعت پس از نیمه شب به وقت نیویورک) وارد آن شهر شدند. »
همان طور که در این کتاب تاریخی آمده ،‌ هیات همراه شهید رجایی در سفر نیویورک 10 نفره بوده است که 4 نفرشان نیز خبرنگار و فیلمبردار بوده اند و البته دوستان و آشنایان و اقوام و همسایه ها شال و کلاه نکرده بودند تا با رئیس دولت به نیویورک بروند و جاهایی که بخه خواب هم نمی دیدند را با پول ملت ببینند!
سفر هم به لحاظ دیپلماتیک ،‌ سفر موفقی بود و شهید رجایی در سازمان ملل بیش از آن که از این سو و آن سوی جهان بگوید درباره ایران گفت و "صدای ملت ایران" بود.
حال این رفتار شهید رجایی را مقایسه کنید با رفتار کسی که حتی برای نوه اش نیز درخواست ویزا کرده بود تا او را با خود به نیویورک ببرد و حتی همسران رئیس دفتر و معاون رئیس جمهور هم در این سفر به عنوان "هیات همراه"‌ حاضر بوده اند!
قضاوت با مردم و تاریخ و خطاب به برخی مسوولان می گوییم : آقایان! هر کاری که می کنید ،‌لااقل خود را به چهره های تاریخی نچسبانید و نام بزرگانی چون رجایی را که اینک جزو اسطوره های این ملتند را لکه دار نکنید.


پس از اعلام اولتیماتوم کنفدراسیون فوتبال آسیا برای باشگاه های لیگ برتری مبنی بر انتخاب اعضای هیئت مدیره و مدیر عامل، وزارت ورزش و جوانان خیلی سریع تر از آنچه به نظر می رسید اسامی حاضر در دو باشگاه سرخابی پایتخت را اعلام کرد تا مبادا محرومیتی شامل حال این دو تیم شود.
در شرایطی که اکنون تیم های استقلال و پرسپولیس نیز دارای هیئت مدیره شدند، اما هنوز برخی تیم های لیگ برتری وجود دارند که این اولتیماتوم را جدی نگرفته و بدون اعضا و نفرات هیئت مدیره به کار خود ادامه می دهند.
در این بین از 18 تیم حاضر در لیگ برتر هنوز 3 باشگاه وجود دارند که بدون اعضای هیئت مدیره به کار خود ادامه می دهند و در صورتی که این باشگاه ها راهی مسابقات آسیایی شوند، کنفدراسیون فوتبال آسیا نخواهد پذیرفت که باشگاه هایی با این وسعت بدون هیئت مدیره اداره می شوند. این سه باشگاه شامل شاهین بوشهر، صبای قم و داماش گیلان می شود.
از آنجایی که اعضای هیئت مدیره باشگاه های فوتبال می بایست به تعداد فرد باشد در تصمیم گیری ها رای اکثریت لحاظ شود، باشگاه های فوتبال ایران نیز به ترتیب هفت، پنج و سه نفر را به عنوان اعضای هیئت مدیره خود مشخص کرده اند.


هیئت مدیره 7 نفره
با مشخص شدن اسامی اعضای هیئت مدیره تیم فوتبال استقلال این تیم تنها باشگاهی است که با هفت نفر در هیئت مدیره کار را ادامه خواهد داد و استقلالی ها با این هفت نفر رکورد بیشترین تعداد اعضای هیئت مدیره در بین باشگاه های لیگ برتری را نیز به خود اختصاص داده اند.
تنها تیمی که اعضایش زوج هستند
باشگاه نفت تهران که در ماه های اخیر کانون اخبار متعدد بوده است از جمله باشگاه هایی است که با 6 عضو در هیئت مدیره اداره می شود و علت این امر نیز چیزی جز هماهنگی بیش از حد اعضای آن با یکدیگر نیست.
نفت تهران که تا همین چند ماه پیش قرار بود از تهران جدا شود امروز با یک هیئت مدیره قدرتمند پا به مسابقات لیگ برتر گذاشته و نکته قابل توجه در بین اعضای آن حضور افراد بسیاری از فدراسیون اتومبیلرانی است.
6 تیم 5 نفر عضو دارند
از بین 18 تیم حاضر در رقابت های لیگ برتر 6 تیم وجود دارند که اعضای هیئت مدیره آنها متشکل از 5 نفر است. پرسپولیس تهران، تراکتورسازی تبریز، سپاهان اصفهان، مس کرمان، فولاد خوزستان و فجر سپاسی شیراز از جمله تیم هایی هستند که با 5 نفر اداره می شوند.
هیئت مدیره های 3 نفره
برخی از تیم های لیگ برتری نیز برای آنکه نشان دهند تیم هایشان دارای هیئت مدیره است نیز از حضور 3 نفر در کادر مدیریتی خود استفاده کرده اند. تیم های شهرداری تبریز، ملوان بندر انزلی، ذوب آهن اصفهان، سایپای کرج، نفت آبادان و مس سرچشمه کرمان از جمله باشگاه هایی هستند که با 3 حضور 3 نفر در تصمیم گیری ها اداره می شوند.
از راه آهن مجهول الهویه تا داماش تک نفره
در این بین باشگاهی مانند راه آهن نیز وجود دارد که به طور مشخص از 7 نفر در بین اعضای هیئت مدیره خود بهره می برد اما آنچه برای همه مجهول مانده نام افراد حاضر در این هیئت مدیره است. البته هر چند نام علی دایی طی روزهای اخیر به عنوان عضو هیئت مدیره زرد پوشان مطرح شد اما هنوز نام سایر مالکان این باشگاه که 6 نفر هستند نامشخص باقی مانده است.
از سوی دیگر تیمی همچون داماش گیلان نیز پیدا می شود که در آن فقط یک نفر همه تغییر و تحولات را رقم می زند. امیر عابدینی نه تنها مدیر عامل این باشگاه محسوب می شود بلکه همه تصمیم گیری ها نیز شخصا انجام می دهد و به همین خاطر این باشگاه دارای هیچ هیئت مدیره ای نیست.
شاهین سرپرستی و صبای بی سرپرست
با پایان یافتن دوران سپرستی کاشانی و فتح الله زاده در دو باشگاه استقلال و پرسپولیس تنها یک تیم دیگر باقی مانده که بر مبنای سرپرستی و بدون حضور اعضای هیئت مدیره اداره می شوند.
تیم فوتبال شاهین بوشهر در حالی با سرپرستی بهمنی در لیگ برتر حاضر است که به نظر می رسد وی تا زمانی که این تیم اعضای هیئت مدیره خود را بشناسد در باشگاه شاهین خواهد ماند. از سوی دیگر نیز تیم صبای قم که بعد از منتقل شدن به این استان دچار حوادث بسیاری شده در حال حاضر بدون هیچ سرپرست، رئیس، نائب رئیس و اعضای هیئت مدیره ای به کار خود ادامه می دهد.


مفهوم "میزان ولایتمداری" همیشه در میان عام و خاص، شاخصی برای ارزیابی دولت ها بوده و هست.

شاخصی که اذهان منصف، به ظن خود و به میزان شناختی که از ولایت دارند، آن را با ذره ذره عملکرد دولت ها تطبیق می دهند و فراتر رفتن ها و عقب ماندن ها را جستجو و نقد کرده و البته حرکت های منطبق بر این شاخص را نیز می ستایند.
و حقیقت دیگر آنکه خط شاخص گفته شده، هم اینک و پس از گذشت بیش از 32 سال از تاریخ انقلاب اسلامی ما، حتی برای دشمنان و معاندین داخلی و خارجی هم عینیت یافته و برای آنان نیز معیاری برای انتقاداتشان (اگرچه ناحق!) از دولت های بر سر کار آمده در جمهوری اسلامی ایران به شمار می رود.
در طول سال های عمر نظام جمهوری اسلامی ایران، 3 نفر به طور عام و 3 نفر به طور خاص، به عنوان روسای 10 دولت بر مسند نشسته، در معرض قضاوت های ما در باب میزان ولایتمداری هستند.

نگاهی به سطح ولایت پذیری دولت ها
ابوالحسن بنی صدر، محمدعلی رجایی، آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای، اکبر هاشمی بهرمانی، سیدمحمد خاتمی و محمود احمدی نژاد.
در تاریخ سیاسی عمر انقلاب، 3 نفر اول که پس از دولت موقت بر سر کار آمده اند، همواره و به دلیل قوانینی پذیرفته شده در اذهان، چندان در منصه قضاوت ها برای میزان ولایتمداری جای نگرفته اند. چه اینکه اولی مصداق خیانت و عبرت تاریخ و آیندگان شد، نفر دوم عمر ریاست جمهوری کمی داشت و مدت کوتاهی پس از حضور در این سمت به شهادت رسید و آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای نیز علاوه بر مدیریت مطلوب خود که در پرتو دوران جنگ تحمیلی قرار گرفته است؛ بعدها سکان ولایت و رهبری ایران را به دست گرفت و ما نیز به دلیل همه آنچه که از او دیده و فهم کرده ایم، ایشان را نفر اول التزام به آرمان راه الهی امام(ره) و ولایت فقیه می دانیم.
البته همواره از منش و روش طردشدگانی مثل ابوالحسن بنی صدر یا میرحسین موسوی (نخست وزیر دولت سوم) که در بزنگاه هایی در تضاد با امر ولایت قرار گرفته و واکنش هایی نیز داشته اند؛ سخنانی می رود که باید به آنها به عنوان درس و عبرت نگریست اما مجمل آنکه دولت های دوران ثبات (منظور، دوران پس از جنگ تحمیلی است) در مظان قضاوت های جدی و ملموس تری در رابطه با میزان تمکین از ولایت و اطاعت از فرمان ولی امر قرار داشته اند.
در باب اینکه از میان هاشمی، خاتمی و احمدی نژاد، کدامیک ولایتمدارتر بوده اند، شاید بهترین تحلیل، تحلیلی باشد که سالها بعد ارائه شود. حتی برای مایی که از نزدیک شاهد رخدادهایی مثل فرمان "مالک ها برگردید" مقام معظم رهبری در دوران اصلاحات که خطاب به طلبه های معترض به وزیر فرهنگ دولت خاتمی صادر شد و یا خانه نشینی 11 روزه محمود احمدی نژاد در پافشاری بر سر برخی خواسته هایش از یک سو و خدماتش از سوی دیگر بوده ایم.
باید دانست که گذشت سالیان، می تواند چهره های واقعی تری را از آدم هایی که قرار است در معرض بررسی و نقد باشند ارائه کند. چه اینکه شاید هیچیک از ما هیچگاه خیال نمی کرد مردی مثل آقای هاشمی که امام امت(ره) در وصف او فرمود "هاشمی زنده است چون نهضت زنده است"؛ 8 سال پس از اتمام دولت دومش در رسانه ظاهر شود و در یک برنامه تبلیغاتی، در مقابل خواسته های ناحق دخترکی نادان، اشک حسرت بریزد.
در بحث تعامل مطلوب با ولایت، همواره معتقد بوده ام اتفاقات و رخ دادها به صورت تک به تک، ملاک خوبی برای ارزیابی ولایتمداری دولت ها به معنای خاص کلمه نیستند. در حقیقت اینگونه قضاوت کردن را همان مغالطه ای می دانم که طرفداران متعصب و متصلّب دولت ها از آن بهره می گیرند.
مثل اینکه عده ای مثلاً تعلل های محمود احمدی نژاد در قبال اوامر رهبری را در کنار تعاریف و حمایت های بی دریغ حضرت آقا (دامت ظله) از اقدامات خوب دولت قرار می دهند و در نتیجه خیلی ساده اقدام اولش (تعلل ها) را یک "اشتباه" و نه یک گناه که عملی مکروه می پندارند و دسته دیگری نیز در سال های قبل تر، تعاریف رهبری از هاشمی و یا حتی خاتمی را دستگیره هایی فرض می کردند برای رهاندن این دو چهره از نقد هایی که به عملکرد آنها در قبال تمکین از امر ولایت وارد بود.
از بحث اصلی دور نشویم. اینکه این مسئله، مغلطه فرض شد. حتی با اینکه همین مغالطه گران دائماً از عبارت "ملاک حال افراد است" برای دفاع ها و حتی انتقادات خود بهره می گیرند؛ معتقدم آسیب هایی که این نگاه غلط آنها برای نحوه تحلیل ولایی بودن دولت ها دارد، بسیار تا بسیار زیاد و ایجاد کننده راه و رسم های غلطی در مشی های سیاسی کشور است.
در واقع به زعم نگارنده، یک رئیس جمهور از زمانی که حکمش از سوی رهبری تنفیذ می شود تا زمانی که دولت را در محضر مقام معظم رهبری به رئیس جمهور بعدی واگذار می کند، باید به صورت کلی، ولایتمدار ارزیابی شود. یک رئیس جمهور را (با شرایطی که گفته شد) به مثابه یک دانشجو می توان فرض کرد که از یک دانشگاه مدرک فارغ التحصیلی می گیرد اما شاید همین آقای فارغ التحصیل در بعضی درس هایش نمرات پایین گرفته و یا حتی در بعضی ها مردود شده باشد.
البته باید تصریح داشت که یک دانشجو اگرچه ممکن است در برخی واحدهای درسی اش ضعیف باشد اما مردودی در واحدهای اصلی و تخصصی نیز نکته مهمی است که در ارزیابی یک دانشجوی فارغ التحصیل حتما جزو جدی ترین ملاک ها برای سنجش خواهد بود.
در برآیند کلی تمام آنچه که گفته شد، باید اذعان کرد که ظرفیت های ولایتمداری دو دولتی که احمدی نژاد بر مسند ریاست آنها تکیه زده بیش از دولتهای سازندگی و اصلاحات است. در واقع همانطور که رهبری نیز تصریح داشته اند، احمدی نژاد، زنده کننده شعارهای اصلی انقلاب بوده است و از طرفی نگاه ما به رویکرد مواضع احمدی نژاد در آغاز کارش اینطور می گوید که ظرفیت ها و مفاهیم ایجاد شده در حوالی تفکر او توانست سیستم اجرایی کشور را به سمت تعاملات مطلوب تری با جایگاه ولایت سوق داد.
و البته به تلخی نیز باید گفت که همین دولت در چند امتحان ولایتمداری چنان مردود شد که حتی در تاریخ انقلاب نیز بی سابقه بود. و در واقع احمدی ن‍ژاد باید شانس آورده باشد که این مردودی ها، سابقه اش در زمینه امر ولایت را حبط نکرده است...؟!
تعلل در قبال برخی دستورات رهبری که به عرصه علنی کشیده شد و یا خانه نشینی 11 روزه رئیس دولت آیا به باور کسی خطور می کرد...؟!

در میان سه رئیس جمهوری که از آنان نام برده شد، باید کمترین نمره را در ولایتمداری واقعی و تعلل از مواقف مورد تأکید رهبری به دولت اصلاحات و سیدمحمد خاتمی داد.
حرف از دولتی است که تفکرات رئیس جمهورش و اطرافیان او، دو فتنه بزرگ را در دو مقطع سال 78 و 88 در ایران اسلامی ما رقم زد.
دولتی که طی 8 سال، خفیف ترین مواضع را در دیپلماسی خارجی ما اتخاد کرد و بدتر از آن، به این اتخاذهای خفیف کننده نیز می بالید.
البته همین دولت و با همین اشکالات عمده نیز در مقاطعی در بیان رهبری با این کلام که "اقدامات آقای خاتمی مورد حمایت بنده است" و یا "آقای خاتمی عقلانیت و تدیّن به خرج داد" مورد تقدیر قرار گرفت و یا اگر نخواهیم بی انصافی کنیم، ذنب های شاید لایغفری! که در دولت احمدی نژاد در بحث ولایتمداری رخ داد در دولت اصلاحات و توسط خاتمی، لااقل در عرصه علنی رخ نداد.
دولت سازندگی نیز نمره ای بهتر از خاتمی نمی گیرد. این حرف صریح را ناظر به اباالاصلاحات بودن آقای هاشمی مطرح می کنم و کیست که نداند این اعتراف صریح، بارها توسط نزدیکان سردار سازندگی بیان شده است.
در حقیقت، دولت سازندگی و شخص آقای هاشمی، شجره های نامیمونی را در فضای کشور غرس کردند که آسیب های آن از اواسط دولت سازندگی، اندک اندک رونمایی شد و صد البته تمام آنها نیز از نهی شده های مقام معظم رهبری بودند. و اگر بگوییم آقای هاشمی این مسائل را نمی دانست یا نمی فهمید، حتماً در حق آیندگان که مشتاق دانستن حقایق اند ظلم کرده ایم.
از یاد نبریم که حتی هاشمی رفسنجانی نیز در مقطعی در هیئت دولتش به صراحت می گوید که رهبری با یکی از تصمیمات دولت مخالف است و حتی در مقابل ان قلت ها نیز می ایستد.
در واقع حتی آقای هاشمی هم جرأت ورود به حیطه یک، دو اتفاق علنی که در چند سال اخیر رخ دادند و در وادی ولایتمداری نمره قبولی نگرفتند را نداشت.
اما در کنار تمام این مقایسه ها و نگاه به ظواهر کلی دولتها در بحث ولایت پذیری، از مدیریت خردمندانه مقام معظم رهبری نیز نباید غافل ماند. معظم له همواره در طول این سال ها به گونه ای عمل کرده اند که ولایتمداری ها و حتی خطاهای دولت های گفته شده در تمکین از امر ولایت، جملگی به نفع اسلام و انقلاب تمام شده است.
این نکته بدیع را در هیچ نظام سیاسی دیگری نمی توان یافت. در واقع ما به مدد نفس قدسی امام روح الله(ره) و بهره مندی از سایه سار ولایت رهبری فرزانه و خردمند، مفهومی و قانونی به نام ولایت فقیه را در کشور ایران داریم که با درس گیری از مکتب اهلبیت (ع) توانسته است خط شاخصی را در نظام سیاسی و حکومتی ما ایجاد کند که هم عمل منطبق با آن دارای برکات جلیّه و خفیّه است و هم تخطی از آن. و این گنج جز با بهره مندی ما از "ولایت مطلقه فقیه" حاصل نمی شد.
دولت های ما البته از منظری دیگر نیز باید در راستای شاقول ولایت پذیری قرار داده شوند و آن دوستی با دوستان «ولی» و دشمنی با دشمنان اوست.
به این تعبیر که ولایتمداری، اطاعت از فرامین مستقیم رهبری و در عین حال دشمنی و مجادله با جلوه های مورد رضایت مقام ولایت نیست.
شاید این مفهوم گسترده را بتوان در کلام امام روح الله(ره) که در وصف شهید بهشتی فرمود: "بهشتی مظلوم بود" بهتر تلمّذ کرد.
و این مسئله دیگر را مجالی دیگر باید تا بتوان به بررسی مطلوب ابعاد آن پرداخت


فرهاد مجیدی باری دیگر از حضور در تیم ملی کنار کشید. 
کاپیتان استقلال که با بازگشت به تیم ملی در دو بازی اخیر‌، هیجانی خاص را به فوتبال ملی ایران هدیه داده بود‌، امروز در نامه‌ای از حضور در فوتبال ملی و در سن 35 سالگی‌، خداحافظی کرد. 
مجیدی در این نامه که خطاب به علی کفاشیان نوشته‌، آورده است: «احتراماً، همان‌طور که استحضار دارید اینجانب از سنین جوانی و بیش از 15 سال است که در خدمت تیم ملی فوتبال ایران بوده و بارها افتخار پوشیدن پیراهن مقدس "ایران اسلامی" را داشته‌ام. 


با توجه به برگزاری مسابقات جام جهانی فوتبال در سال 2014 و عدم حضور احتمالی اینجانب در آن مسابقات به دلیل وضعیت سنی‌ام و حضور جوانان توانمند، جویای نام و مستعد در سطح اول فوتبال کشور، بدینوسیله علیرغم میل باطنی از ادامه حضور در تیم ملی عذرخواهی می‌کنم. 
حضور در تیم ملی و شاگردی استادی چون کارلوس کروش افتخاری است که همیشه در زندگی ورزشی‌ام ماندگار است. 
بی‌‌شک جوانان با انگیزه‌ای چون کریم انصارفرد، میلاد میداوودی، سید ایمان موسوی، محمد نزهتی، میلاد زنیدپور و ... از اعتبار و آبروی فوتبال ایران عزیز دفاع خواهند کرد؛ جوانانی که شاید با حضور امثال مجیدی به سرنوشت بنده حقیر در گذشته دچار شده که در عین جوانی و آمادگی فنی از حضور و خدمت در تیم ملی فوتبال محروم شدم. 


با تمام علاقه و ارادت قلبی‌ام به تیم ملی و پرچم مقدس ایران، همچنان خود را "سرباز وطن " می‌دانم و در سال 75 با اعتماد سرمربی وقت (آقای محمد مایلی کهن) با حضورم به تیم ملی خدمت می کردم و امروز با عذرخواهی و سپردن جای خود به جوانان، به تیم ملی خدمت بیشتری انجام داده‌ام. 
امید است با حمایت‌ها و تلاش‌های جنابعالی، مسئولان ورزش کشور، درایت کادر فنی و دعای خیر مردم فهیم و عزیز، تیم ملی فوتبال به جام جهانی صعود کرده و دل میلیون‌ها ایرانی را در جای جای کره خاکی شاد کنند.
خواهشمند است مراتب اعتذار مرا به هر نحو که صلاح می‌دانید به پیشگاه مردم شریف ورزش دوست برسانید تا در جریان قرار گرفته و موجب شرمندگی‌ام فراهم نشود. 


در پایان لازم می‌دانم از هواداران عزیز، مربیان، کارشناسان، ارباب جراید و رسانه‌های گروهی که همواره با نظرات و انتقادات خود، مرا حمایت و راهنمایی کرده‌اند صمیمانه سپاس‌گزاری کنم. 
به امید صعود تیم ملی به جام جهانی و خوشحالی تمام ملت عزیز ایران.» 
نکته جالب اینجاست که فرهاد مجیدی پس از بازی با سایپا در رختکن این مسأله را با مربیان استقلال مطرح می‌کند و دوشنبه‌شب و پس از تماشای بازی ایمان موسوی‌، مهاجم جوان تیم نفت آبادان در تماسی تلفنی با یکی از مشاورانش‌، تصمیمش برای خداحافظی را قطعی می‌کند و مشغول نگارش متن استعفایش می‌شود. او معتقد بود بلایی که در جوانی بر سر خودش آمده را نباید بر سر بازیکنان جوان فوتبال‌مان بیاورد.‌

تفاوت دایی و مجیدی

 چرا خداحافظی فرهاد مجیدی از تیم ملی، آن هم در شرایطی که همه خواستار ادامه حضور او در تیم ملی بودند، آدم را بی اختیار به یاد علی دایی می اندازد؟ 
پاسخ این سئوال روشن است: علی دایی بازیکنی بود که تا او را از تیم ملی بیرون نکردند، حاضر نشد جایش را به جوانان بسپارد. علی دایی از بعد از ناکامی ایران در راهیابی به جام جهانی 2002، دیگر در تیم ملی ایران خوب بازی نکرد. 
سال 1380 آخرین سالی بود که علی دایی به نحوی محسوس در تیم ملی ایران کارایی داشت. از سال 80 تا تابستان 85، یعنی بعد از جام جهانی و زمانی که امیر قلعه نویی مربی تیم ملی شد، دایی گاهی برای تیم ملی ایران خوب بازی می کرد ولی در اکثر بازی ها دیگر آن علی دایی سابق نبود. 
در واقع دایی اگر می خواست مثل یک جنتلمن عمل کند، در 32 سالگی از تیم ملی خداحافظی می کرد و اجازه نمی داد که او را در 37 سالگی از تیم ملی بیرون کنند. 
شاید مقایسه علی دایی و میشل پلاتینی از این حیث جالب توجه باشد. میشل پلاتینی در سن 31 سالگی در جام جهانی 1986 حضور داشت. همه می دانستند که پلاتینی هدفی جز قهرمانی در جام جهانی ندارد.
 او دو سال قبل از آن تاریخ، جام ملتهای اروپا را با درخششی خیره کننده فتح کرده بود. در پنج بازی 9 گل زده بود و سلطان فوتبال اروپا شده بود.
اندکی پیشتر، پلاتینی جام جهانی 1982 را از دست داده بود و در سال 86 می خواست آن ناکامی را جبران کند. اما چرخ روزگار موافق میل و مراد او نچرخید و پلاتینی در سال 86 باز هم در فتح جام جهانی ناکام ماند. 
پلاتینی پیش از آنکه فرانسه درگیر بازی های راهیابی به یورو 88 شود، از فوتبال خداحافظی کرد و برای همیشه رفت.
در آن زمان پلاتینی تازه 32 ساله شده بود و اگر می خواست، می توانست به راحتی در یورو 88 هم بازی کند. او حتی می توانست در جام جهانی 1990 هم بازی کند؛ زیرا در سال 90، سی و پنج ساله می شد. یعنی دو سال از دایی سال 2006 جوانتر بود.
اما میشل پلاتینی بزرگ، بلندنظر بود و به زدن گل های بیشتر و یا افزودن بر تعداد بازی های ملی اش فکر نمی کرد. او می دانست که در سال 90 کیفیت سال 86 را نخواهد داشت و ماندنش در تیم ملی، نه تنها مهلت بازی کردن در تیم ملی را از بازیکنان جوان فرانسه می گیرد، بلکه به اعتبار و شخصیت خود او نیز لطمه می زند.


 علی دایی اما چندان در بند این محاسبات نبود. او در جام ملتهای سال 2004 هم برای تیم ملی بازی کرد و همه مردم شاهد های بسیار ضعیف او بودند. بعد از آن هم تا جام جهانی 2006 در تیم ملی ماند؛ زیرا او جام جهانی 2002 را از دست داده بود و در جام 98 نیز گلی نزده بود. پس باید می ماند تا بلکه در جام 2006 به جمع گلزنان تاریخ ایران در جام های جهانی بپیوندد.
 تلاش دایی برای رسیدن به این رکورد شخصی نه چندان مهم، منجر به از کاهش وحشتناک اعتبار او به عنوان بهترین فوروارد فوتبال ایران در دوران پس از انقلاب شد.


 نارضایتی مردم از حضور دایی در تیم ملی، کار را به جایی رساند که کریمی و مهدوی کیا و هاشمیان، به قول خود دایی، در بازی با مکزیک حتی به او پاس هم نمی دادند. 
بین دو نیمه بازی ایران و مکزیک نیز، علی کریمی و یکی دو بازیکن دیگر به دایی و برانکو بابت حضور دایی در زمین اعتراض کردند و جو تیم متشنج شد. بعد از شکست ایران در برابر مکزیک نیز مسئولان ورزش کشور از تهران برانکو را مجبور کردند که دایی را در برابر پرتغال به میدان نفرستد. 
در بازی سوم که حذف ایران از جام جهانی قطعی شده بود، دایی همراه سایر بازیکنان تیم ملی به مصاف آنگولا رفت ولی بسیاری از مردم ایران، امیدوار بودند که او نتواند دروازه آنگولا را باز کند. چرا؟ زیرا – به قول فردوسی پور – بازی کردن دایی در تیم ملی اعصاب مردم را به هم می ریخت. 
بعد از جام جهانی هم که دایی مربی سایپا شد، مردم در اکثر ورزشگاههای ایران، بی اخلاقی کردند و بدترین توهین ها را نثار او کردند تا خشمشان را از حضور بیش از اندازه دایی در تیم ملی، به او نشان دهند.


 زمانی که دایی رکورد گلزنی پوشکاش را شکست، هیچ یک از پیشکسوتان فوتبال ایران نیز از این رکوردشکنی او خوشحال نشدند. چرا؟ زیرا دایی دیگر محبوب نبود. دایی رکورد بازی در تیم ملی، رکورد گلزنی در تیم ملی و چندین رکورد دیگر را بدست آورد، اما بهای تحصیل این رکوردها، از دست رفتن محبوبیتش بود.
 کسی به یاد ندارد که در دهه 70 در ورزشگاههای این کشور به دایی توهین شده باشد اما در دهه 80 ورق برگشت و کار از کار گذشت. آیا بازی کردن در جام جهانی، به شنیدن این همه دشنام و از دست رفتن آن همه اعتبار می ارزید؟ 
فرهاد مجیدی اکنون 34 ساله است. او هنوز خوب گل می زند و در بازی های حساس هم گل می زند. کسی خواستار کنار کشیدن او از تیم ملی نبود. نه مردم عادی، نه کارشناسان و نه بازیکنان تیم ملی، دوست نداشتند مجیدی از تیم ملی کناره گیری کند.
 اما فرهاد مجیدی، برخلاف دایی، تسلیم امیال کوتاه مدت خودش نشد و پلاتینی وار و در اوج با تیم ملی خداحافظی کرد. بازی در تیم ملی، در قیاس با محترم بودن در جامعه ورزش، میلی کوتاه مدت است. علی دایی اما در سال های 80 تا 85 فقط میل کوتاه مدت خودش را در نظر گرفت و از سال 85 به بعد، در ورزشگاههای گوناگون کشور، تاوان آن انتخابش را پرداخت.
 فرهاد مجیدی اما لقمان وار ادب از بی ادبان آموخت و لباس تیم ملی را جوانمردانه و بزرگ منشانه از تن به در آورد.
 او با این کار خودش، نه تنها تداوم محبوبیتش را نزد استقلالی ها ( وحتی پرسپولیسی ها ) و عموم ایرانیان تضمین کرد، بلکه درسی از ادب و جوانمردی به آیندگان آموخت و آنها را متوجه این نکته مهم ساخت که " وقت رفتن " را به هنگام دریابند


از زمانی که امیر قلعه نوعی توانست مربیگری استقلال را در سال های اول لیگ برتر حرفه ای به دست بگیرد تا به حال که درتراکتورسازی روزهای پرفراز و نشیبی را سپری می کند همواره حاشیه های بسیاری در اطراف وی وجود داشته است.


این در حالی است که بسیاری امیر قلعه‌نویی را بدل استقلالی علی پروین می‌دانند. شخص ژنرال هم به اینکه سلطان را الگو و مرید خود می‌داند بارها تاکید کرده است. اگر به لحاظ شخصی و فردی هم این دو را با هم قیاس کنیم به شباهت‌های زیادی می‌رسیم. پروین روزگاری در تیم ملی سرمربی و استاد امیر هم بود. یکی از شباهت‌ها و قرینه‌های اخلاقی علی‌آقا و امیرخان هم ادبیات خاص آنهاست!
شاگردان سلطان از دوران کار کردن با او خاطرات زیادی از نحوه برخورد  او دارند و اگر حالا پای صحبت‌های آنها بنشینی آنها را به شکل یک جوک و خاطره برایت تعریف می‌کنند. بزرگانی چون احمدرضا عابدزاده، مجتبی محرمی و رضا شاهرودی هم از ادبیات خاص سلطان در امان نماندند. در مربیان نسل دهه 60 و 70 امیر قلعه‌نویی اخلاق و رفتار علی‌آقا را به ارث برده است. 
امروز دیگر کمتر کسی است که از این موضوع خبر نداشته باشد یا آن را باور نکند. اگر سری به تمرین تیم‌های تحت هدایت ژنرال به ویژه در سال‌های قبل زده باشید به خوبی در جریان این موضوع قرار دارید.
بازیکنان نسل جدید که برخلاف اسلاف خود اصلا تحمل این قبیل برخوردها را ندارند، بارها بر سر این قبیل رفتار قلعه‌نویی با او درگیر شده‌اند یا قهر کرده‌اند. همین اخلاق امیر باعث شده تا برخلاف نفراتی چون خسرو حیدری، سیاوش اکبرپور، رضا عنایتی و حسین کاظمی که حسابی طرفدار و علاقه‌مند به کار کردن با او هستند دشمنان و مخالفان زیادی در میان فوتبالیست‌ها داشته باشد. در تازه‌ترین مورد مهدی کیانی هافبک تراکتورسازی از سرمربی خود فحش خورد و دعوا کرد و در نهایت هم اخراج شد. اما غیر از کیانی موارد و نمونه‌های دیگری هم وجود داشتند که خبر آنها به رسانه‌ها هم کشیده شد.

صدای بوق...
بعد از قهرمانی استقلال در لیگ هشتم حرفه‌ای این باشگاه در اقدامی مشابه پرسپولیس سی‌دی‌ای از پشت پرده و رختکن استقلال در بازی‌های مختلف با نام «آبی استقلالی» منتشر کرد. در این سی‌دی رختکن استقلال پس از باخت سنگین برابر مقاومت سپاسی به تصویر کشیده شد. در آن مسابقه ژنرال تمام شاگردان خود را به باد  ناسزا گرفت. البته روی ناسزا ها صدای بوق ممتد گذاشته بودند و فقط با لب‌خوانی می‌شد حدس زد چه بر زبان جاری می‌کند. این تصاویر در برنامه نود هم به تصویر کشیده شد و عادل فردوسی‌پور به آن پرداخت. یکی از موارد اختلاف عادل و امیر هم بر سر همین موضوع است.
برو گمشو!
در یکی از بازی‌های سپاهان که تماشاگران اصفهانی حسابی علیه امیر شعار داده بودند جواد کاظمیان در حال دست تکان دادن برای هواداران بود. با این که سپاهان بازی را برده بود اما به خاطر شعار تماشاگران حسابی عصبانی بود. برق عصبانیت ژنرال در آخر بازی گریبانگیر جواد شد. کاظمیان برای تماشاگران دست تکان می‌داد که امیر بر سر او فریاد زد،‌ «جواد بروگمشو!» این موضوع هم در برنامه نود به نمایش درآمد تا اختلافات امیر و عادل عمق بیشتری پیدا کند. 
درگیری با جعفرپور 
در بازی آخر سپاهان برابر سایپا بود که خبر رسید قلعه‌نویی یکی از آن سخنان پدر و مادردار خود را نثار مهدی جعفرپور می‌کند و همین موضوع موجب درگیری شاگرد و سرمربی می‌شود! بعد هم که جعفرپور را بین دو نیمه سوار ماشین کردند و به اصفهان فرستادند! به این ترتیب جعفرپور پس از یک نیمه بازی تک و تنها رهسپار دیار نصف جهان شد. این اتفاق هم از دید عادل و برنامه‌اش پنهان نماند! 
عقیلی علیه ژنرال 
هادی عقیلی کاپیتان دوم سپاهان از جمله بزرگان این تیم بود که حسابی با قلعه‌نویی مشکل داشت. مدافع ملی‌پوش سپاهان دلیل این اتفاق را  بددهانی‌‌های قلعه‌نویی عنوان کرد. البته پس از مدتی او صحبت‌های خود را پس گرفت و گفت کی گفتم امیرخان فحش می‌دهد؟! 
درگیری در فرودگاه 
میثم منیعی از لیست 18 نفره استقلال خط خورده بود اما کسی به او خبر نداد که برای پرواز به فرودگاه نیاید. یاغی استقلال وقتی متوجه این موضوع شد به کادر فنی معترض می‌شود که چرا زودتر خبر ندادند. ژنرال هم با ادبیات خاص خود منیعی را خطاب قرار می‌دهد و در ادامه طبق اخبار منتشر شده زد و خورد و لگدپرانی میان آنها پیش می‌آید. البته پس از چند روز دو طرف به کل منکر ماجرا شدند! الان هم منیعی می‌گوید دوست دارد هنوز هم با امیرخان کار کند؟! 
آقای سوتی ناسزا خورد 
بیژن کوشکی ماموریت خود در داربی را به خوبی انجام نداد تا علی کریمی در آخرین دقایق گل تساوی را وارد دروازه استقلال کند. در پایان بازی ژنرال در حالی که به سمت بیژن می‌دوید و به او فحش می‌داد به نظر می‌رسید قصد زدن او را هم دارد! البته قلعه‌نویی بعد از آن منکر این شد که قصد کتک زدن کوشکی را داشته. دیگر در رختکن چه بر سر آقا بیژن آمد مشخص نشد! 
فحش خورد و متحول شد! 
مهدی ثابتی در بازی تراکتور و داماش یک گل بد از میزبان دریافت می‌کند. همین موضوع امیر قلعه‌نویی را عصبانی کرد تا دروازه‌بان تیمش را به باد فحش بگیرد. پس از این بود که ثابتی چند توپ خوب را از داماشی‌ها گرفت و تراکتورسازی برنده شد! در پایان هم او به سمت امیرخان رفت و دست او را بوسید. ثابتی در مصاحبه‌ای مدعی شد رفتار قلعه‌نویی باعث شد متحول شود و بدرخشد!؟
جدیدترین نمونه/ درگیری با کمک داور
در پایان بازی تراکتور و نفت تهران شاهد حادثه ای ناگوار بودیم . ماجرا از این قرار بود که حمید غمزه کمک داور دوم بازی در دقیقه 70 گل امیر حسین صادقی را مردود اعلام کرد تا دومین گل تراکتورسازی به ثمر نرسد. ، امیر قلعه نوعی به شدت از عملکرد کمک داور دوم مسابقه معترض بود . همین بهانه ای شد تا این مربی به کناره های زمین آمده و به کمک داور مسابقه شدیدا اعتراض نماید ؛ ماجرا به اینجا ختم نشد و در رختکن قلعه نوعی مجددا سراغ این کمک داور محجوب رفته و با الفاظ ناشایستی این کمک داور را مورد خطاب قرار داد و نزدیک بود با حمید غمزه درگیری فیزیکی پیدا نماید که کمک داور با متانت خاصی خود را درگیر این ماجرا ننمود و به سمت رختکن رفت


10 سال پیش در چنین روزهایی، مدیران و مسوولان و مدعیان باشگاه پرسپولیس در دادسرا دنبال گرفتن حق مالکیت خود بودند و با مصاحبه در روزنامه‌ها و رو کردن اسناد و مدارک سعی داشتند کفه ترازو را به نفع خود سنگین کنند. در چنین شرایطی بود که علی پروین برای خودش یک تیم را جمع کرده بود و در ورزشگاه کارگران تمرین می‌داد و احمدرضا عابدزاده که از سمت میرزایی حمایت می‌شد و مدعی مالکیت باشگاه پرسپولیس بود در ورزشگاه نوبنیاد با گروهی از بازیکنان جوان و کم نام و نشان پرسپولیس دیگری را آماده حضور در لیگ ایران می‌کرد.

درچنین شرایطی هیچکس تکلیف خود را نمی‌دانست و داستان مالکیت باشگاه پرسپولیس به یک معمای پیچیده تبدیل شده بود تا سرانجام دادگاه با یک حکم قاطع رای به سازمان تربیت بدنی داد و مالکیت این باشگاه بزرگ را به دولت واگذار کرد تا در نهایت اکبر غمخوار از سوی سازمان ورزش به عنوان مدیرعامل جدید معرفی شود و این تیم با هدایت علی پروین پا به مسابقات بگذارد؛ اگرچه اکبر غمخوار در ابتدا موافق پروین نبود و کج‌دار و مریز با او کنار آمد تا سرانجام پروین را کنار گذاشت و بگوویچ را به عنوان سرمربی انتخاب کرد که این مسائل اصلا بخشی از موضوع بحث ما نیست بلکه آنچه مورد توجه قرار گرفته شرایط تیم پرسپولیس در جریانات 10 سال پیش و بلاتکلیفی این مجموعه است.

10 سال پیش در همین روزهایی که مدیران و مدعیان باشگاه پرسپولیس سرگرم دعوا و دادگاه و پاسگاه و حکم جلب بودند، کمی دورتر از آنها در ورزشگاه مرغوبکار اتفاقات دیگری رقم می‌خورد.

ورزشگاه مرغوبکار در محله نازی‌آباد در یکی از جنوبی‌ترین محله‌های تهران واقع شده و این مجموعه از قدیم متعلق به باشگاه استقلال بوده است. هنگامی که مدیران پرسپولیس هر کدام از یک گوشه پیراهن پرسپولیس را گرفته بودند و آن را به سمت خود می‌کشیدند، در ورزشگاه مرغوبکار یک مربی جوان که تازه دوران فوتبالش به پایان رسیده بود هر روز از سر ظهر تا غروب آفتاب در هرم گرما کنار زمین می‌ایستاد و از بچه‌هایی که برای فوتبالیست شدن به باشگاه استقلال مراجعه کرده بودند تست می‌گرفت.

این مربی جوان که سال‌ها زیر تیغ آفتاب جنوب فوتبال بازی کرده بود و هراسی از گرما نداشت، با دقت بچه‌های 15-14 ساله جنوب شهری را تمرین داد و در نهایت مستعدترین و بهترین‌ها را انتخاب کرد تا تیم جوانان استقلال را تشکیل دهد. این تیم که با دقت نظر فراوانی انتخاب شده بود، در مسابقات باشگاه‌های تهران به مقام قهرمانی رسید و در لیگ جوانان ایران هم قهرمان شد تا اسم مربی جوان این تیم دوباره سر زبان‌ها بیفتد؛ عبدالصمد مرفاوی!

تیم جوانان استقلال در ادامه راه بازیکنان دیگری را هم به مجموعه خود اضافه کرد تا سال بعد مرفاوی در تیم امید استقلال با ترکیبی از بازیکنانی که از جوانان آمده بودند یک تیم خوب را در تهران و ایران قهرمان کند و بیش از گذشته مورد توجه قرار بگیرد تا آنجا که امیر قلعه نویی سرمربی جوان استقلال روی نام او انگشت بگذارد و مرفاوی را به عنوان دستیار به تیم بزرگسالان استقلال ببرد؛ همین جا بود که روند بازیکن‌سازی و استعدادپروری در باشگاه استقلال متوقف شد.

عبدالصمد مرفاوی مردی که در هرم گرمای تیر و مرداد سال 79 و 80 کنار زمین می‌ایستاد و بازی بچه‌های 14-13 ساله را با دقت نگاه می‌کرد، یک ویژگی منحصر به فرد داشت. عبدالصمد علی‌رغم اینکه در سال‌های فوتبال بازی کردن سرمایه آنچنانی برای خود و خانواده‌اش جمع نکرده بود، با سلامت کامل بازیکنان را انتخاب می‌کرد و به هیچکس اجازه نمی‌داد تا بازیکنی به خاطر پول پدرش و تمول خانوادگی‌اش وارد باشگاه استقلال شود.

عبدالصمد مرفاوی از تیم جوانان و امیدهای استقلال رفت و دستیار امیر قلعه‌نویی شد؛ محصولات کارخانه بازیکن‌سازی صمد که حالا سر از تیم ملی جوانان و امید درآورده بودند، یکی، یکی جذب تیم‌های لیگ برتری شدند و از آنجا که اغلب سرباز بودند، به عقاب تهران (تیم نیروی هوایی) و ابومسلم مشهد (تیم نیروی انتظامی) پیوستند تا آنجا به رشد خود ادامه دهند.

مجتبی جباری در تیم‌های جوانان و امیدهای استقلال نامی برای خود دست و پا کرده بود، در ابومسلم مشهد هم توانست جایگاه ویژه‌ای پیدا کند و در لیگ برتر بدرخشد. همزمان با او، خسرو حیدری هم در ابومسلم رشد کرد اما آندرانیک تیموریان به عقاب رفت و بعد توسط جباری به ابومسلم مشهد برده شد تا آنجا بتواند بازی در لیگ برتر را تجربه کند. بازیکنان صمد که دوران سربازی را پشت‌سر گذاشته بودند، استقلال را پایگاه اصلی و خانه خود می‌دانستند کما اینکه جباری اولین بازیکنی بود که به تیم خود بازگشت و بعد خسرو حیدری همین کار را انجام داد. حتی آندرانیک تیموریان که از ابومسلم به بولتون انگلیس ترانسفر شده بود، هنگام بازگشت به ایران استقلال را به عنوان خانه‌اش برگزید و حتی حاضر نشد با پرسپولیسی‌ها وارد مذاکره شود.

گروهی دیگر از بازیکنان هم بودند که مشکل خدمت سربازی نداشتند و از همان جوانان و امید استقلال راهی تیم بزرگسالان شدند که از جمله آنها می‌توانیم به امیرحسین صادقی، وحید طالب‌لو، پیروز قربانی و... اشاره کنیم.
 امروز در تیم‌های پایه استقلال از عبدالصمد مرفاوی خبری نیست؛ حرف‌های خوبی هم از آکادمی و تیم‌های پایه استقلال شنیده نمی‌شود؛ کارخانه بازیکن‌سازی مرغوبکار به حالت نیمه تعطیل درآمده اما محصولات دوران سازندگی الان در تیم بزرگسالان استقلال شکوفا شده‌اند و بهترین بازیکنان ایران هستند؛ همانطور که آن روزها بهترین بازیکنان جوانان تهران و ایران بودند.

10 سال از حضور عبدالصمد مرفاوی در تیم‌های پایه استقلال گذشته؛ 10 سال هم از دعواهای مالکیتی باشگاه پرسپولیس گذشته. 10 سال پس از این رویدادها یک دربی برگزار می‌شود که پرسپولیس مقابل استقلال قرار می‌گیرد. در ترکیب پرسپولیس حتی یک بازیکن به چشم نمی‌خورد که محصول تیم‌های پایه باشد اما استقلال با شاکله همان بچه‌های تیم‌های پایه به میدان می‌آید و با 2 گل برنده می‌شود. بعد از مسابقه پرسپولیسی‌ها غمباد گرفته‌اند و از خود می‌پرسند که چرا تیم آنها دربی را باخته است؛ حمید استیلی در مصاحبه‌اش که 2 روز بعد از بازی انجام داده می‌گوید: «ما در حال بررسی علت‌های باخت به استقلال هستیم!» اما او نمی‌داند که علت باخت کجا نهفته است و پرسپولیس 10 سال پیش این دربی و 2 دربی قبلی را باخته است.

استیلی نمی‌داند و قطعا به این نکته پی نخواهد برد که 10 سال پیش در چنین روزهایی پرسپولیس چه شرایطی داشت و در استقلال چه شرایطی حاکم بود. نسل طلایی استقلالی‌ها که نه در این دربی که در سال‌های اخیر موفقیت‌های بیشتری را به نسبت رقیب دیرینه (پرسپولیس) رقم زده‌اند، حالا دربی را برده‌اند و در اوج آمادگی قرار دارند. شاید اگر آنها درست مدیریت شوند، تا چندین سال دیگر همین شرایط باقی بماند و استقلال در اوج قرار بگیرد. ناخودآگاه و بی‌آنکه عقل و تدبیری پشت این ماجرا باشد، اتفاقی که در لاماسیای بارسلونا رخ داده و نسل فوق‌العاده‌ای توسط گواردیولا تربیت شده‌اند، در مرغوبکار و باشگاه استقلال هم تربیت شدند که البته به اندازه بارسلونا درایت و تدبیر وجود نداشت که تمام بازیکنان این نسل حفظ شوند.

چند سال است که بارسا در ال‌کلاسیکوها با استفاده از سرمایه‌های تولید شده در آکادمی لاماسیا مقابل رئال سرمایه‌دار به برتری می‌رسد و جام‌های اسپانیا و اروپا را درو می‌کند؛ درست اتفاق مشابهی که در ایران رخ داده و استقلال با سرمایه‌های تیم‌های پایه‌اش 3 دربی متوالی را برده و اکنون به موفقیت در لیگ ایران و لیگ قهرمانان آسیا امیدوار است؛ البته در راس کادر فنی‌اش هنوز یک مربی در قواره گواردیولا ندارد.

ختم کلام اینکه امروز حمید استیلی، من و همه ما باید بدانیم علت اصلی شکست پرسپولیس در دربی چه چیزی بوده و به این فکر کنیم که 10 سال بعد چه کسی برنده دربی‌ها خواهد بود؟ با شرایطی که از دو تیم می‌بینیم، نه استقلال و نه پرسپولیس هیچکدام به فکر آینده نیستند. پرسپولیس که اصلا پایگاهی در جنوب شهر تهران ندارد و استقلال هم مرغوبکار را به دست افرادی سپرده که مثل عبدالصمد رفتار نمی‌کنند و به جای تولید بازیکن با استعداد، هر روز اخباری ناخوشایند و خطرناک از آنجا به‌گوش می‌رسد. واقعا 10 سال دیگر چه کسی دربی را خواهد برد؟ آیا هیچ‌کدام از این تیم‌ها نمی‌خواهند از امروز برای 10 سال بعد شروع کنند؟


سردار دکتر حسین علایی، مشاور عالی رییس ستاد کل نیروهای مسلح در امور دریایی در قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیا‌(ص)، علت اصلی حمله عراق به ایران را مقابله با انقلاب اسلامی می‌داند و می‌گوید ایران به دلیل درگیری‌های سیاسی داخلی و همچنین وجود تحلیل‌های مختلف از سوی برخی مسوولان مبنی بر عدم حمله عراق غافلگیر شد. موسس و فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران در دوران جنگ در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» ابراز عقیده کرد که قصد بنی‌صدر در واکنش به تجاوز عراق، خیانت به کشور نبوده اما روش و دیدگاه او در برخورد با تهدیدات اشکال داشته است. مولف کتاب «تاریخ تحلیلی جنگ عراق با ایران» اگر چه معتقد است که روش ایران در جنگ روش منطقی و درستی بوده است اما در عین حال می‌گوید که دستگاه دیپلماسی ایران در آن زمان چندان قوی عمل نکرده است.

***

فرضیه‌های مختلفی درباره چرایی تهاجم ارتش عراق به خاک ایران مطرح شده است. مثلا برخی مدعی‌اند که صدام دست به یک حمله پیش‌دستانه زد تا از صدور انقلاب به آن کشور جلوگیری کند یا اینکه صدام به دلیل دستیابی به آب‌های آزاد و ارتقا موقعیت ژئوپلیتیکی عراق دست به حمله به ایران زد و یا برخی معتقدند آمریکا پشت صحنه تصمیم صدام قرار داشت و بعد از شکست کودتای نوژه با حمله صدام قصد بازگشت دوباره به ایران را داشته و یا برخی این حمله عراق را تحت تاثیر صهیونیست‌ها و اسراییل می‌دانند تا با این اتفاق هم با امواج ضدصهیونیستی انقلاب ایران مقابله کنند و هم ارتش قدرتمند عراق را برای مدتی مشغول کنند و.... آیا شما این تحلیل‌ها را می‌پذیرید؟ به نظر شما نمی‌توان تحلیل دقیق‌تری از علت حمله عراق به ایران ارایه داد؟ از نظر شما علت اصلی حمله و تجاوز به خاک ایران چه بوده است؟

رژیم بعثی عراق قبل از پیروزی انقلاب، مخالفت و مقابله با امام خمینی و انقلاب اسلامی را آغاز کرد. اولین اقدام حکومت عراق در همکاری با رژیم شاهنشاهی ایران، ممانعت از فعالیت‌های سیاسی امام خمینی در نجف اشرف و سپس اخراج ایشان از عراق در 13 مهرماه سال 1357 و در زمان اوج‌گیری نهضت اسلامی در ایران بود. طبق اطلاعاتی که مربوط به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است رژیم بعث عراق به محض اینکه آثار فروپاشی نظام شاهنشاهی در ایران را مشاهده می‌کند یک قرارگاه اطلاعاتی عملیاتی در بصره ایجاد می‌کند که اوضاع ایران را تحت کنترل بگیرد. بنابراین من معتقدم که رژیم عراق قبل از پیروزی نهضت اسلامی مردم ایران، جنگ با انقلاب اسلامی را شروع کرده و این جنگ فرآیندهایی را در طی حدود دو سال طی کرد تا به جنگ سراسری و تمام‌عیار انجامید. اقدامات عراق علیه مردم ایران از ایجاد محدودیت شدید برای رهبری نهضت اسلامی در خاک عراق پیش از پیروزی انقلاب اسلامی شروع شد تا انجام فعالیت‌های اطلاعاتی و عملیاتی علیه انقلاب اسلامی ادامه یافت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم تسلیح و تجهیز گروه‌های قومی در کردستان ایران و خوزستان توسط دولت عراق آغاز شد. از طرفی ارتش عراق درگیری‌های مرزی با ایران را از ابتدای سال 58 آغاز کرد که این درگیری‌های مسلحانه مرزی تا زمانی که جنگ در 31 شهریور 1359 رسما شروع شد ادامه یافت. رژیم بعث عراق از زمانی که برنامه‌ریزی برای جنگ را شروع کرد، ایرانی‌تبارهای درون عراق را به مرور اخراج کرد. به این صورت چندین هزار نفر از ایرانی‌تبار‌ها قبل از آغاز و پس از شروع جنگ از شهرهای مختلف عراق اخراج شدند و تعداد زیادی از آنها هم در عراق کشته شدند. به هر حال اقدامات رژیم بعثی عراق علیه ایران مراحلی را طی کرد تا به جنگ گسترده در روز آخر تابستان 59 انجامید. در این مدت رژیم عراق علاوه بر درگیری‌های مرزی در پشت سر اکثر فعالیت‌هایی که علیه انقلاب در داخل ایران انجام می‌شد قرار داشت. از جمله دولت عراق پشت کودتای نقاب موسوم به نوژه هم قرار داشت. بنابراین عراق به دنبال این بود که در جهت ضدیت با انقلاب اسلامی مردم ایران که حکومت شاهنشاهی را از بین برده و جمهوری اسلامی را به وجود آورده بودند عمل کند.

مگر صدام از این منظر چه احساس خطری می‌کرد؟

اصولا حزب بعث عراق یک حزب ناسیونالیستی عربی و توسعه‌طلب بود. در اندیشه‌های حزب بعث توسعه‌طلبی آن هم از نظر فکری و ایدئولوژیکی و حتی توسعه سرزمینی و اقلیمی وجود داشت. در تفکر رهبران این حزب ضدیت با شیعه و دشمنی با ایران نهفته بود. به همین خاطر صدام یکی از ضد شیعه‌ترین و یکی از ضد ایرانی‌ترین عناصری بود که تاکنون در عراق به حکومت رسید.

این انگیزه توسعه‌طلبی که شما به آن اشاره کردید در زمان شاه هم وجود داشت. چرا در آن زمان تعدی با این ابعاد صورت نگرفت؟

در آن زمان هم دو درگیری مرزی به وجود آمد ولی منجر به جنگ گسترده نشد. مسوولان عراقی احساس می‌کردند که شاه مورد حمایت امریکا است و جنگ با ایران امکان‌پذیر نیست. چون در دوران جنگ سرد، عراق به عنوان کشور وابسته به شوروی و ایران به عنوان کشور وابسته به آمریکا تلقی می‌شد و هر نوع جنگی با ایران به عنوان درگیری بین نمایندگان دو ابرقدرت جهانی تلقی می‌گردید. بنابراین ابتدا باید این دو ابرقدرت با هم اراده جنگ نیابتی می‌کردند و آنها چنین موافقتی نداشتند.

مرور اتفاقات سال 59 نشان می‌دهد که عراق حملات پراکنده خود به مناطق مرزی ایران را از تیرماه 59 آغاز کرده و این حملات را به شکل جدی‌تر و سنگین‌تری از اواسط مردادماه دنبال می‌کند. اما با این حال ایران در 31شهریور که اعلام رسمی آغاز جنگ بوده است از حمله عراق غافلگیر می‌شود. علت این را شما چه می‌دانید؟

وقتی بر اثر قیام مردم نظام شاهنشاهی در ایران فروریخت، دولت و نظام جدیدی با اراده ملت به وجود آمد. این نظام جدید درگیر فرآیند تشکیل دولت موقت و دائمی بود. بنابراین مهم‌ترین مساله‌اش چگونگی تشکیل نظام جدید و ایجاد فرآیندهای قانونی مثل انجام همه‌پرسی برای تعیین نوع حکومت و برگزاری انتخابات برای تدوین قانون اساسی و تشکیل دولت دائمی بود. همچنین کشور بعد از پیروزی انقلاب درگیر التهابات سیاسی فراوانی بود. بنابراین در چنین وضعیتی امکان اینکه مسوولان ایرانی به یک تهدید خارجی فکر کنند وجود نداشت. از طرف دیگر در آن زمان تنها قدرت دفاعی ایران ارتش بود و خود ارتش هم در آن زمان درگیر مسایل مربوط به بقای خودش بود. از آنجا که در ماه‌های آخر حکومت پهلوی، شاه برای بقای خود ارتش را به خیابان‌ها آورد و در مقابل مردم قرار داد، بنابراین بسیاری از مردم آسیب‌دیده از اقدامات ارتش و نیز گروه‌های سیاسی معتقد بودند این ارتش کارآمدی لازم را نخواهد داشت و باید منحل شود، اما امام خمینی در آن فضای سنگین با هوشیاری جلوی انحلال ارتش را گرفتند. بنابراین می‌بینید که در آن زمان خود ارتش درگیر این موضوع بود که آیا در نظام جدید ادامه حیات خواهد داد یا نه و اولویتش مسایل مرز و تهدید خارجی نبود. از طرف دیگر بسیاری از امرای ارتش وابسته به رژیم شاه بودند و هنگامی که انقلاب شد خودشان از ارتش رفتند. یعنی یا به دلیل جنایاتی که انجام داده بودند به خارج از کشور فرار کردند یا در داخل کشور دولت برای رعایت افکار عمومی نمی‌توانست این افراد را بپذیرد. به همین خاطر حدود 15هزار نفر از اعضای ارتش از درجه سرهنگ به بالا را بازنشسته کردند. در واقع همه فرماندهان عالی‌رتبه ارتش کنار رفتند و تنها کسانی بر سر کار باقی ماندند که در سطح سرهنگ بودند و چند رده پایین‌تر از سطح فرماندهان اصلی ارتش بودند. بنابراین زمان بیشتری لازم بود تا این ارتش بخواهد در مورد مسایل مربوط به تهدیدات برون مرزی به صورت جدی اقدام کند.

با این حال در آن زمان نیروهایی که در مناطق مرزی حضور داشتند مثل سپاه و ژاندارمری و... اطلاعاتی که دریافت می‌کردند حاکی از این بود که عراق قصد جنگ با ایران را دارد، ولیکن وقتی این مساله را در سطح بالای کشور بررسی می‌کردند احتمال نمی‌دادند عراق با ایران وارد جنگ شود چون دلیلی منطقی برای این امر وجود نداشت. تصور بر این بود که حداکثر کاری که عراق ممکن است انجام دهد‌‌ همان درگیری‌های مرزی خواهد بود که در زمان شاه هم سابقه داشت. کسی تصور نمی‌کرد عراق ارتش خودش را به سمت مرزهای ایران گسیل کند و بخواهد خاک ایران را تصرف کند. این منطقی نبود. کسی فکر نمی‌کرد یک کشور همسایه بدون هیچ دلیلی بخواهد به کشور همسایه خود حمله کند. هیچ دلیلی وجود نداشت و ایران در آن زمان حتی اختلاف مرزی هم با عراق نداشت و طبق معاهده 1975 اختلافات مرزی دو کشور حل شده بود. اگر عراقی‌ها مدعی چیزی بودند این معاهده روش حل اختلاف را هم بیان کرده بود و دلیلی برای آغاز جنگ نبود. ولی در عین حال مسوولان ایران احتمال جنگ را می‌دادند مثلا امام خمینی در 28 فروردین سال 1359 در سخنرانی خود در حسینیه جماران احتمال جنگ عراق را مطرح کردند، ولیکن مساله اینجاست که با وجود اینکه ایران احتمال جنگ را می‌داد اما ارتش ایران که باید در مرز‌ها از کشور دفاع می‌کرد بعضی از افراد و یگان‌های آن در کودتای موسوم به نوژه نقش داشتند. بنابراین اعتماد کامل به ارتش هنوز بازسازی نشده بود. در تابستان 1359 مساله اصلی ایران این بود که ارتش چگونه می‌تواند به طور کامل در خدمت انقلاب مردم ایران قرار بگیرد و به ابزاری برای کودتا جهت بازگرداندن نظام شاهنشاهی و وابستگان به آن رژیم تبدیل نشود.

چرا طی این مدت (یعنی تا 31 شهریورماه 59) هیچ اظهارنظری از سوی مسوولان درباره تجاوز عراق به خاک ایران و محکوم کردن آن صورت نمی‌گیرد؟ جز الوالحسن بنی‌صدر، رئیس‌جمهور وقت که در 24 مرداد 59 و آن هم بعد از حملات پیاپی عراق به مناطق مرزی ایران می‌گوید: «به نیروهای مسلح دستور داده شد تا به عراق مجال ندهند» ما دیگر هیچ اظهارنظری از هیچ یک از مقامات مسئول نمی‌بینیم. حتی بعد از حملات سنگین عراق که از اوایل شهریورماه آن سال آغاز شده و طی آن قصر شیرین به توپ بسته شده و برخی از مناطق مرزی ایران (مانند تنگ ترشابه) به تصرف عراقی‌ها در می‌آید باز هم هیچ واکنشی از سوی مسوولان دیده نمی‌شود. شورای فرماندهی سپاه در 19 شهریور بیانیه می‌دهد اما در این بیانیه به رفتارهای بنی‌صدر و اختلافات او با رجایی می‌پردازد و کلمه‌ای در مورد این تجاوزات گفته نمی‌شود. یا شهید رجایی بعد از بازدید از مناطق غربی کشور در 23 شهریور یعنی زمانی که حملات نظامی عراق به اوج خود رسیده است، می‌گوید: «از دستاوردهای این سفر این است که معلوم شد من و رییس‌جمهور در عمل اختلاف نظری با هم نداریم.... ما از این جنگ در رشد روحیه انقلابی خودمان استفاده می‌کنیم.» به هر حال در این اظهارات هیچ از محکوم کردن تجاوزات انجام شده خبری نیست. به علاوه ما هیچ تحرک دیپلماتیکی برای محکوم کردن متجاوز و جلوگیری از وقوع جنگ در آن زمان نمی‌بینیم. دلیل این بی‌توجهی‌ها را در چه می‌دانید؟

در آن زمان فرمانده کل قوا بنی‌صدر بود و بنابراین هر نوع اقدام پیشگیرانه در مسئولیت فرمانده کل قوا که رییس‌جمهور بود قرار داشت و از نظر قانونی بنی‌صدر باید هشدار می‌داد و موضع می‌گرفت و نیرو‌ها را علیه دشمن بسیج می‌کرد. به هر حال امام خمینی فرماندهی کل قوا را به بنی‌صدر واگذار کرده بودند. بنابراین بنی‌صدر از نظر قانونی باید مسایل مربوط به تهدید خارجی و اقدامات مربوط به به‌کارگیری نیروهای مسلح در مرز‌ها را انجام می‌داد. نکته دیگر اینکه در آن زمان به دلیل اختلافات سیاسی پس از برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری، اولین دولت منتخب مجلس خیلی دیر تشکیل شد. حتی روزی که جنگ شروع شد ایران وزیر امور خارجه نداشت. بنابراین ایران در روزهای قبل از شروع جنگ در گیر و دار تشکیل دولت دائمی بود و مسایل سیاسی داخلی اهمیت بیشتری نسبت به احتمال تهدید خارجی داشت. اما با این وجود بسیاری از مسوولان کشور و کسانی که درگیر مسایل مربوط به امنیت ملی بودند علیه احتمال تجاوز عراق موضع‌گیری کردند، مثلا حدود دو هفته قبل از آغاز جنگ بنی‌صدر به کرمانشاه می‌رود و در آنجا جلسه شورای عالی دفاع با حضور شهید رجایی و فرماندهان ارتش و سپاه غرب تشکیل می‌شود. در این جلسه فرماندهان سپاه غرب کشور مثل شهید بروجردی و سردار صفوی و برخی دیگر قاطعانه می‌گویند که ارتش عراق قصد حمله به ایران را دارد، اما آن موقع بنی‌صدر استدلال می‌کرد که اگر بخواهد حمله‌ای به ایران صورت بگیرد باید موازنه قوای بین‌المللی بهم بخورد و بنابراین از سادگی شماست که می‌گویید عراق می‌خواهد به ایران حمله کند. فرماندهان سپاه غرب تاکید می‌کنند که ما از ارتفاعات قصر شیرین دیده‌ایم که یک لشگر زرهی مکانیزه عراق به سمت ایران آرایش گرفته و این را با چشم می‌توان دید، اما بنی‌صدر و بعضی از مسوولان حاضر در آن جلسه، آن را فقط یک تهدید تلقی می‌کنند و احتمال حمله نظامی به ایران را جدی نمی‌گیرند. حتی یکی از فرماندهان عالی ارتش در آن زمان هم می‌گوید شما به دنبال گرفتن سلاح برای خودتان هستید و به همین خاطر می‌گویید که عراق دنبال جنگ است و بنی‌صدر هم به فرماندهان سپاه می‌گوید که شما بهتر است به مسایل کردستان بپردازید. بنابراین در عین حالی که اطلاعاتی حاکی از جنگ عراق با ایران وجود داشت ولیکن دو مساله باعث شد که ایران تقریبا در این موضوع غافلگیر شود، یک مساله مهم این بود که ایران در گیر و دار مسایل داخلی بود و دومین مساله این بود که تصور مسوولان عالی کشور این بود که عراق به چه دلیل می‌خواهد با ایران بجنگد! چنین دلیلی وجود ندارد و عراق دست به چنین کار احمقانه‌ای نمی‌زند که بخواهد جنگی با ایران به راه بیندازد.

این در واقع تحلیل جمعی مسوولان ما بود یا شخص بنی‌صدر؟

نه در مجموع می‌توان گفت خود بنی‌صدر هم احتمال وقوع جنگ را می‌داد ولی وقتی منطقی فکر می‌کرد همین جوابی را می‌داد که دو هفته قبل از جنگ اعلام کرده بود. بنابراین به نظر می‌رسد که ایران هم احتمال جنگ را می‌داد و هم در جنگ غافلگیر شد. احتمال می‌داد چون بخشی از واحدهای ارتش و نیرو‌هایش را در مرز آرایش و گسترش داده بود، ولی غافلگیر شد به این معنا که همه نیروهایی را که ارتش در اختیار داشت به کنار مرز نیاورد. بعضی از لشکرهای قدرتمند ارتش مثل لشکر 16 زرهی قزوین یا لشگر 77 خراسان و یا لشگر 21 حمزه (که تازه دو هفته قبل از جنگ از ادغام دو لشگر گارد یک و دو تشکیل شده بود) بعد از اینکه جنگ آغاز شد به سمت مرز حرکت کردند.

خیلی‌ها بنی‌صدر را در این قضایا محکوم می‌کنند که به خاطر نوع تصمیم‌گیری‌هایش و عدم بسیج به موقع همه نیروهای ایران در مرز ضربه زیادی به ایران زد. شما این تحلیل بنی‌صدر که احتمالا حمله انجام نمی‌شود را یک تحلیل فردی می‌دانید یا پای خیانت در میان بود؟

نه به نظرم خیانت نبود و برداشت بنی‌صدر این‌گونه بود، چون بنی‌صدر رییس‌جمهور بود و افتخارش این بود که کشور را بتواند در برابر تهدیدات مختلف حفظ کند. هیچ رییس‌جمهوری حاضر نیست که کشور خودش را در اختیار بیگانگان قرار دهد و هر فردی به دنبال این است که خودش به افتخار و عزت برسد. به نظر من دیدگاه و روش بنی‌صدر در برخورد با مساله تهدید اشکال داشت. افراد به هر حال نظر خودشان را دارند ولی من فکر می‌کنم که در آن زمان بنی‌صدر عامل عراق نبود که بخواهد برای عراقی‌ها جاده را صاف کند. بنی‌صدر یک فرد با دانش نظامی نبود و بنابراین دیدگاه نظامی نداشت. دوم اینکه بنی‌صدر یک شخصیت سیاسی دور از کشور بود که اقتصاد خوانده بود بنابراین درک لازم را از مسایل امنیت ملی همانند افرادی که در این حوزه کار کرده بودند نداشت، همان‌طور که خیلی از شخصیت‌های دیگر کشور هم در آن زمان چنین درکی را نداشتند. نکته دیگر اینکه بنی‌صدر درگیر مسایل داخل کشور بود. در آن زمان او تازه رییس‌جمهور شده بود و برای تشکیل دولت دچار چالش‌های بزرگی با رقبای خود بود. مجلسی که تشکیل شده بود مخالف بنی‌صدر بود و اکثر نمایندگان مجلس شورای اسلامی بنی‌صدر را قبول نداشتند. خود اینها باعث می‌شد تا در کشور چالش‌های عظیم سیاسی وجود داشته باشد و اختلافات بین جناح‌های سیاسی تصمیم‌گیری‌ها را با دشواری مواجه کند.

ضعف‌های ارتش در آن زمان مشهود است اما سپاه هم ان زمان کاملا شکل گرفته بود. با این حال موضع‌گیری در قبال جنگ از طرف سپاه هم دیده نمی‌شود.

به محض اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد مردمی که در خیابان‌ها علیه رژیم پهلوی مشغول تظاهرات بودند و در چند روز قبل از پیروزی کنترل بعضی از شهر‌ها، محله‌ها و خیابان‌ها را در دست گرفته بودند، تبدیل به کمیته و سپاه و مسلح به سلاح‌های سبک مثل کلت و یوزی و ژ3 شدند. سپاه در آن زمان در هیچ کجای ایران دارای ساختار و سازماندهی نظامی نبود. سپاه برای حمایت از مردم در مقابل احتمال بازگشت رژیم شاهنشاهی و پاسداری از انقلاب تشکیل شده بود نه برای مقابله با یک تهدید نظامی. برای مقابله با تهدید نظامی، ارتشی لازم است که مجهز به هواپیما، هلی‌کوپتر، توپ، تانک و سایر سلاح‌های سنگین باشد و سپاه در شروع جنگ چنین جنگ‌افزارهایی را نداشت. البته همین سپاه با کمک نیروهای داوطلب مردمی عامل اصلی ممانعت ورود و پیشروی سریع ارتش عراق به خاک ایران در روزهای اول جنگ بود. سپاه در استان‌های مرزی با استفاده از سلاح‌های انفرادی بلافاصله با ارتش متجاوز عراق وارد جنگ شد و به دفاع از کشور پرداخت. بنابراین سپاه آن زمان را نباید با سپاه اواخر جنگ و سپاه این زمان قیاس کرد. سپاه آن زمان تازه تشکیل شده بود و اصلا به ماموریت‌های مربوط به یک تهدید نظامی خارجی فکر نمی‌کرد.

نکته دیگری که وجود دارد بعد از شروع جنگ است. از مواضعی که مقامات ما در قبال این موضوع گرفته‌اند این استنباط می‌شود که اراده‌ای برای پایان دادن به جنگ نداشتند، مثلا مهرماه شهید رجایی عنوان می‌کند که «من هرگز حاضر به مذاکره با عراق نیستم» یا دو روز بعد سیداحمد خمینی این طور عنوان می‌کند که «ما مصمم هستیم جنگ را ادامه بدهیم» و یا در همین تاریخ وقتی جلسه شورای امنیت برای بررسی این موضوع تشکیل می‌شود نماینده ایران اصلا حاضر به شرکت در این جلسه نمی‌شود و یا خود بنی‌صدر وقتی صحبت از میانجیگری میان ایران و عراق می‌شود عنوان می‌کند که «میانجیگری بین حق و باطل اصلا بی‌معناست». علت اینکه مقامات ما تمایل داشتند جنگ ادامه پیدا کند چه بوده است؟

جمهوری اسلامی ایران از روز اول جنگ، به دنبال دفع تجاوز عراق و پایان دادن به جنگ بود.

ولی دست کم در مواضع مسوولان این طور به نظر نمی‌رسد...

با آغاز جنگ، مسوولان ایران همگی برای خاتمه دادن به جنگ تلاش می‌کردند. وقتی که جنگ شروع شد عراق در‌‌ همان دو ماه اول بخش زیادی از سرزمین‌های ایران در حوالی مرز را گرفت. ارتش عراق در‌‌ همان هفته اول جنگ حدود 17 هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را اشغال کرده بود، البته هنوز خرمشهر و بعضی جاهای دیگر را نگرفته بود ولیکن تلاش برای تصرف هرچه بیشتر شهر‌ها و اراضی ایران ادامه داشت ولی بخش اعظم تصرفات ارتش عراق در‌‌ همان هفته اول جنگ صورت گرفت. وقتی که جنگ شروع شد و ارتش عراق در خاک ایران در حال پیشروی بود اولا شورای امنیت سازمان ملل، دولت عراق را به عنوان آغازگر جنگ و متجاوز محکوم نکرد. دوم اینکه عراق پس از اینکه کارش تمام شد و احساس کرد دیگر نمی‌تواند به پیشروی در خاک ایران ادامه دهد، اعلام آتش‌بس کرد. آتش‌بس در این وضعیت یعنی اینکه عراق خاک ایران را اشغال کرده، حالا ایران برای بیرون راندن ارتش متجاوز با عراق نجنگد و اجازه دهد خاک کشور در اختیار ارتش عراق باقی بماند و فقط از طریق مذاکره برای اخراج ارتش متجاوز تلاش کند. خوب در این شرایط مذاکره به نفع دولتی است که سرزمین شما را اشغال کرده است. بنابراین ایران با مذاکره کاری نمی‌توانست بکند. امام خمینی‌‌ همان هفته اول جنگ چند سیاست را اعلام کردند؛ اول اینکه ارتش عراق باید از خاک ایران بیرون برود، دوم اینکه مجامع بین‌المللی اعلام کنند که عراق، جنگ را آغاز کرده و متجاوز است، سوم اینکه تا زمانی که یک سرباز و نظامی عراقی در خاک ایران حضور داشته باشد ما از کشور و خاکمان دفاع می‌کنیم. بنابراین جمهوری اسلامی ایران دنبال ادامه جنگ نبود بلکه به دنبال دفاع و بیرون کردن ارتش متجاوز از خاک خود بود. ایران هیات‌های صلح و میانجیگران منطقه‌ای و بین‌المللی را پذیرفت و با آنها مذاکره هم کرد. یادم هست در‌‌ همان ماه‌های اول جنگ هیاتی از سازمان کنفرانس اسلامی به ایران آمد. در آن زمان آقای حبیب شطی، دبیرکل سازمان کنفرانس اسلامی آمد و ‌گفت بیایید جنگ را تمام کنید. امام خمینی به ایشان گفتند شما از این اتاق من بیرون بروید و جلوی حسینیه جماران اعلام کنید که صدام متجاوز بوده و جنگ را آغاز کرده است در این صورت ما جنگ را تمام می‌کنیم. اما وی حاضر نشد این اقدام را انجام دهد و علیه تجاوز عراق موضع بگیرد. بنابراین ایران از روزی که جنگ شروع شد به دنبال خاتمه دادن به جنگ بود نه دنبال ادامه جنگ و می‌خواست که سرزمین‌های خود را از دست اشغالگران آزاد کند.

شاید این طور باشد. ولی در هفته اول جنگ در گفت‌و‌گویی که بنی‌صدر با نیوزویک انجام داد شرایط ایران برای آتش‌بس و خروج عراق از خاک ایران و خاتمه تحرکات آن در کردستان و خوزستان را اعلام کرد. اما کمی بعد این مواضع در اظهارات مقامات ایرانی دچار چرخش شد، مثلا دو هفته بعد از آغاز جنگ رجایی گفت: «ایران مبارزه با عراق را تا ریشه‌کن کردن کفر در سرزمین عراق ادامه می‌دهد. اگر صدام حسین زنده دستگیر شود، او را محاکمه خواهیم کرد.» یا هاشمی رفسنجانی این طور عنوان می‌کند که: «استراتژی کلی ما این است که جنگ را از حرکات کلی نظامی به طرف حرکات مردمی ببریم. امیدوارم نبردی که شروع شده با پایان بسیار خوبی ختم شود و ما بدون آن پایان دست‌بردار نخواهیم بود». و به همین ترتیب سرهنگ جواد فکوری، وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی معتقد بود: «با توجه به این جنگ و انقلاب اسلامی ایران این نظریه پدید آمده که در حال حاضر جنگ ما با عراق از مرحله کلاسیک خود خارج شده و نبرد ما به صورت جنگ مردمی درآمده است. پس جنگ ما، جنگ نظامی بین دو ارتش و بر سر مسایل ارضی و اقتصادی نیست، بلکه جنگ بین دو نظام اسلام و ضد اسلام است.» بنابراین به نظر می‌رسد که اگر در ابتدا خروج عراق از مرزهای ما شرط آتش‌بس بود اما به تدریج سرنگونی نظام استبدادی صدام و نجات شیعیان عراق شرط ما برای پایان دادن به جنگ می‌شود. علت این چرخش را چه می‌دانید؟

اینها از نظر من چرخش در مواضع نیست بلکه پاسخ به اظهارات جنگ‌طلبانه مقامات عراقی است. اگر صحبت‌های صدام و طارق عزیز و طه‌یاسین رمضان و سایر مقامات عراقی در آن زمان را بخوانید می‌بینید که می‌گویند ما هدفمان از شروع جنگ این است که انقلاب و جمهوری اسلامی را ساقط کنیم. هدفمان تجزیه کشور ایران است و هدفمان این است که جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و تنب کوچک را به اعراب برگردانیم. هدفمان این است که خوزستان را عربستان بخوانیم و در آنجا دولت عرب وابسته به عراق را تشکیل بدهیم و آن را از ایران جدا کنیم. وقتی که مقامات عراق این حرف‌ها را می‌زنند مقامات ایرانی هم در پاسخ ناچار می‌شوند که این‌گونه اظهارنظر کنند.

ولی بعد از آزادسازی خرمشهر و پس گرفتن خاکمان واقعا ضرورتی برای ادامه جنگ وجود نداشت...

با آزادسازی خرمشهر ما خاکمان را به طور کامل پس نگرفتیم. ما از ابتدای جنگ چند هدف مشخص برای پایان جنگ داشتیم. اول اینکه کل ارتش عراق از خاک ایران خارج شود و به مرز باز گردد. دوم اینکه عراق و صدام به عنوان آغازگر و متجاوز شناخته شوند. سوم اینکه عراق خساراتی را که به ایران وارد کرده است بپردازد. ما هدفی غیر از اینها از اول تا آخر جنگ نداشتیم. زمانی هم که خرمشهر را آزاد کردیم این سه شرط هنوز محقق نشده بود. هنوز هزار کیلومتر مربع از خاک ایران و از جمله نفت‌شهر و ارتفاعات مرزی در اختیار ارتش عراق بود و عراق حاضر به عقب‌نشینی از این مناطق نبود. مساله دیگر اینکه یکی از شرط‌های ما این بود که ارتش عراق به پشت مرزهای خود برگردد. این مرز کجا بود؟ مرز تعیین شده بر اساس معاهده 1975. در حالی که صدام چهار روز قبل از آغاز جنگ معاهده 1975 را پاره کرد و گفت اعتبار ندارد. حالا اگر ارتش عراق عقب‌نشینی هم می‌کرد باید اعلام می‌کرد که عراق معاهده 1975را قبول دارد و این برگشت به مرز باید بر اساس خطوط مرزی معاهده 1975 صورت می‌گرفت ولی عراق این کار را نکرد. بنابراین اولا بعد از فتح خرمشهر هم هنوز هزار کیلومتر از خاک ایران در اختیار ارتش عراق بود و هم اینکه عراق اعلام نکرد که معاهده 1975 را قبول دارد. سوم اینکه نه خود عراق اعلام کرد که من آغازگر جنگ بوده‌ام و نه واسطه‌های بین‌المللی و منطقه‌ای اعلام کردند که این جنگ را عراق آغاز کرده و مقصر اوست. بنابراین هیچ یک از شروط ما محقق نشد و تکلیف خسارت‌ها و غرامت جنگ هم مشخص نبود.